بزرگ مرد کوچولوی من

دیگه واقعا سال تموم شد!!!!!!!!!!!!!!!!!

واماااااااااااااااا امروز........... امروز که اخرین روز ساله واقعا علی جون شما هم سنگ تموم گذاشتی....هر کاری کردم نخوابیدی.......حالا هم روی تختت داری شیطونی میکنی...... امروزکه از خواب بیدار شدیم بابا برا صبحونه اومده بود خونه...بعد مدتها با هم صبحونه خوردیم....وبعدخونه رو جمع و جور کردیم ونهار رو اماده کردیم و باهم رفتیمبرا هفت سینمون شمع بخریم و خریدهای موند رو انجام بدیم....ساعت ۲ هم نهار خوردیم و هر کاری کردم جنابعالی نخوابیدییییییییییییی.... الان هم بدجوری دلم گرفته میخوام سرم رو گرم کاری کنم ولی نمیدونم چه کاری.....به گمونم این اخرین نوشته من تو سال۸۹ باشه.......ولی نه!!!!!!!!!!!!!!!اگه تونستم شب قبل سال تحویل میام و وب...
29 اسفند 1389

نمیدونم چرا اینقدر دلم گرفتهههههههههههههه

عزیزم وبلاگت شده برا من سنگ صبور............ با اینکه تو تو خونه داری شیطونی میکنی و هزارتا کار دارم تا تحویل ولی دلم بد جوری گرفته.....خیلی کسل شدم......نمیدونم چیکار کنم.......؟؟؟؟ به زودی میام و یک عالمه عکس های خوشگلت رو میزارم تا خوشحالت کنم...........دوست دارم عزیزم.....بوووووووووووووووووووس......فعلا هم میرم ببینم چطوری سرم رو گرم کنم....ههههههههه ...
28 اسفند 1389

یک روز تا عید.................

خداحافظ  ای سال ۱۳۸۹........................... سلاااااااااااااااااااااااام ......ظهر بخیر....امروز دیگه اخرین روز سال ۸۹ رو سپری میکنیم...... این سال هم با تموم خوبی ها بدی ها گذشت...........سالها چقدر زود میگزرههههههههه فقط اولین و اخرین روزهای سال که در یاد میمونه......الان ساعت درست ۳و۴۰ دقیقه هستش.....علی رو خوابوندم وتموم کارهامون تقریبا تمومه.....امروز نهار اخرین قورمه سبزی سال ۸۹رو پخته بودم حاتون خالی خیلی خوشمزه شده بووووووووود با اینکه بهار با خودش طراوت و شادابی میاره ولی من عاشق پاییز و زمستونم.......عاشق برف و سرما هستم.....دلم گرفته که زمستون بار و بندیلشو بسته و راهی سفره ..... خداحافظ زمستان........ ...
28 اسفند 1389

قدم به قدم تا سومین نوروز با پسرمون علی کوچولووووووووووووووووووو

هوا بهاااااااااااااااااااری شده!!!!!!!!!!!!!!! سلامی به زیبایی گلهای بهاری.....علی اصغرم پسرم....دیگه ماشااله بزرگ شدی....امسال برا عید برات کت شلوار مشکی گرفتیم.....برا خودت داماد شدی وروووووووووووووجک..... درست مثل اینکه همین دیروز بود سال ۸۷ دنیا اومده بودی و روزعید چهلمین روز تولدت بوود.......وای که چقدر گریه میکردی.....اون سال حتی من فرصت اینکه سرم رو هم شونه کنم رو نداشتم.....وهمش گریه میکردم که اینو نمیخوام...........ولی امسااااااال..... تدارکات اماده کردن علی اقا واسه عیددددددددددد........هورااااااا یک شنبه با بابا یوسف رفته بودی ارایشگاه و حسابی به خودتون رسیدید..ههههههه الهی قربونت برم..بابایی ازت فیلم گرفته که م...
25 اسفند 1389

درد دل های مادرانههههههههههههههههههههه

ای خداااااااااااااااااااا خسته شدم از دست این شیطون بلاااااااا علی جون خیلی شیطون شدی....واقعا اذیتم میکنی......چون ادم تو داری هستم فقط میتونم اینجا درد دل کنم.......زیادم نمیتونم با بابا یوسف حرف بزنم اون خودش یک عالمه فکر وخیال داره.......زندگی رو دیگه به حدی رسوندیم که وقتی تو خوابی یعنی برای ما تولد دوبارههههه.........اخه چرا این قدر ناارومی؟؟؟؟دیگه امروز دل و زدم به دریا و دیروز بعد ماجراهای خونه خاله راضی قراره امروز ببرمت ب یک روانپزشک کودکان تا تکلیفم با تو و خودم روشن بشه..........اخ که چقدر بچه داری سختههههههه...تازه اگه میدونستم این قدر مسئولیت داری هرگز راضی به دنیا اومدنت نمیشدم!!!!!!!!!!ناشکری نشه ولی واقعا دیگه خسته شد...
10 اسفند 1389
1